قالب پرشین بلاگ


رويايـــــــــــــــــــــ سرخـــــــــــــــــــــ
نويسندگان


بیخودی پرسه زدیم، صبحمان شب بشود.
 
بیخودی حرص زدیم، سهممان کم نشود.
 
ماخدا را با خود سر دعوا بردیم. و قسمها خوردیم.
 
مابهم بدکردیم  ،مابهم بدگفتیم، ماحقیقتهارا زیرپا له کردیم.
 
وچقدر حظ بردیم،که زرنگی کردیم.

 روی هرحادثه ای حرفی ازپول زدیم،
 
ازشمامی پرسم،ماکه راگول زدیم؟

 

[ چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, ] [ 18:12 ] [ جواد ]

چه بسا سگ هایی بر روی اجساد شیرها رقصیدند، شادی کردند و خود را بزرگ پنداشتند، ولی نمیدانستند شیر، شیر میماند و سگ، سگ

[ چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, ] [ 18:11 ] [ جواد ]


این جا زمین است ساعت به وقت انسانیت خواب است، عجب موجود سخت جانی است دل! هزار بار تنگ میشود، میشکند، میسوزد، میمیرد، و باز هم میتپد...!
 

[ چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, ] [ 18:9 ] [ جواد ]

 


گفتی عاشقمی٬
می گفتم دوستت دارم.
گفتی اگه یه روز نبینمت می میرم٬
گفتم من فقط ناراحت می شم.
گفتی من به جز تو به کسی فکر نمی کنم٬
گفتم من اتفاقا به خیلی ها فکر می کنم!
گفتی تا ابد توو قلب منی٬
گفتم فعلا توو قلبم جا داری.
گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم٬
گفتم اما اگه تو بری با یکی دیگه من فقط دلم می خواد طرفو خفه کنم.
گفتی …
گفتم … حالا فکر کردی فرق ما ایناس؟
نه! فرق من اینه که تو دروغ می گفتی و من راست می گفتم . . .

[ چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, ] [ 18:4 ] [ جواد ]


مردی به یك مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یك طوطی كرد. صاحب فروشگاه
به سه طوطی خوش چهره اشاره كرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»

مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»

صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.»

مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌

صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینكه این طوطی توانایی
نوشتن مقاله ای كه در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد.»

و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ۴۰۰۰ دلار.»

مشتری: «این طوطی چه كاری می تواند انجام دهد؟»

صاحب فروشگاه جواب داد:‌ «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم
ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند.»

[ چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, ] [ 18:2 ] [ جواد ]
تفاوت مجيدى و حقيقى پس از يك انتقال
 

فرهادمجيدى كاپيتان سابق استقلال اين روزها در قطر روزگارش رامى گذراند و در مصاحبه اى اعلام كرده كه به حضور در الغرافه افتخار مى كند. عليرضا حقيقى دروازه بان جوان و سابق پرسپوليس هم كه جديدا به رابين كازان روسيه پيوسته، در آخرين اظهار نظر خود اعلام كرده كه خودش را مديون پرسپوليس مى داند و روزى به اين تيم برمى گردد تا به تيم محبوبش خدمت كند. نحوه جدايى مجيدى از استقلال و حقيقى از پرسپوليس هم در نوع خودش جالب بود. جدايى كاپيتان آبى پوشان به لحاظ مالى براى اين باشگاه ثمرى نداشت اما به گفته محمد رويانيان مديرعامل باشگاه پرسپوليس ، از حق ترانسفر حقيقى به رابين كازان روسيه، آنقدر گير پرسپوليس آمد كه بتواند تعهداتش نسبت به مصطفى دنيزلى سرمربى ترك تبارش را پرداخت كند. نحوه اين ۲ انتقال و همچنين مصاحبه هاى مجيدى و حقيقى بسيار جالب توجه است، اينطور نيست؟ البته مجيدى يكى از دلايل جدايى اش از استقلال را اختلاف با مديران باشگاه خوانده اما حقيقى از مديران پرسپوليس به دليل مساعدت در انجام اين پروژه تشكر كرده است.مجيدى را چه مى شود؟ او كه بهترين سالهاى دوران بازيگرى اش را در امارات گذراند و حاضر نشد از دلارهاى نفتى عربها دست بكشد، امروز يك بار ديگر به تيم هاى عربى رفته و حضور در الغرافه قطر را براى خودش افتخار مى داند، به راستى حضور در اين تيم قطرى چه افتخارى براى فرهاد دارد؟ يعنى الغرافه و دلارهاى نفتى اش تا اين حد ارزش و اهميت داشت كه مجيدى حضور در اين تيم را براى خودش افتخار مى داند اما حاضر نشد در استقلال بماند و به تيم محبوب ايران در راه قهرمانى كمك كند؟ حقيقى هر چند جوان است و راه درازى در پيش دارد اما با رفتارش درس بزرگى به مجيدى داد چرا كه او فراموش نكرده در كجا رشد كرده و پله هاى ترقى را طى كرده و به موقعيتى كه امروز دارد، رسيده است. حقيقى جايگاهى كه امروز دارد را مديون پرسپوليس و هوادارانش مى داند و گذشته اش را فراموش نكرده اما مجيدى انگار هيچ گذشته اى در استقلال نداشته است.

[ چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, ] [ 12:34 ] [ جواد ]


هر روز تنگ غروب تو سربازی


 صفا داره لب مرز تیر اندازی


 تا چهل چراغ پادگان روشن میشه


 سر دیگ عدسی غوغا میشه


 توی دیگ عدس ، افتاده یک مگس


 بخورم ، نخورم گرسنه می مونم


 قدر آش ننم رو حالا می دونم

[ سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, ] [ 11:37 ] [ جواد ]

خدا آنروز که دنیا را نهاده به هرکس هرچه لایق بوده داده


به بلبل ناله مستانه داده ، به طاووس جعبه شاهانه داده


به جغد هم در خرابه لانه داده ، به شیر هم قدرت مردانه داده


به ما هم 40 تومن یارانه داده!

[ دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, ] [ 17:57 ] [ جواد ]

دیدم شتابان میروی ،  گفتم کجا؟ یکدم بمان

                                       گفتی نمی خواهم تو را ، تنها بمان با مردمان

گفتم نشاید اینچنین با این دلم  بازی کنی

                                    گفتی که نتوانی مرا با گریه ات راضی کنی

گفتم در این شهر خشن ، در خانه ماندن بهتر است

                                      باید ز مار سمی خوشرنگ دنیا دل گسست

گفتی خمش ، من میروم، با تو نماند هیچکس

                                        بودن کنارت در قفس؟ هیهات! حتی یک نفس

گفتم که پس یکدم بمان تا روی ماهت بنگرم

                                         گفتی که من مه نیستم،خود سوی ماه دیگرم

گفتم مرا با خود ببر ، گفتی نخواهم دردسر       

                                        گفتم خبر از من بگیر ، گفتی نگیر از من خبر

گفتم که تا برگشتنت من منتظر می ایستم

                                      گفتی‌به‌فکرمن‌مباش،من‌هم‌به‌فکرت نیستم

گفتم چه شد پیمان تو ؟ تا انتهای جان تو 

                                  خندیدی و گفتی به من ،‏ طومار آن از  آن تو

  آن روز رفتی بعد از آن ، شد خیره چشمانم به در

                                         تا یا خود آیی از در و یا آید از سویت خبر

اما شبی در خواب خود ، رفتم مزار عاشقان

                                             دیدم در آن قبر دلم ، انگشت ماندم بر دهان

کین دل به نام رهگذر ، بر روی سنگ قبر زرد

                                             با دست خود حک کرده بود : ای آنکه رفتی

[ شنبه 24 دی 1390برچسب:, ] [ 1:1 ] [ جواد ]

فوتبال حرفه ای نیازمند ابزار است ؛  مدیریت، بازیکن، تماشاگر، مسئول و رسانه حرفه ای.

رسانه تصویری حرفه ای امروز خلاء ای در ورزش کشور است. هر چند با توجه به زیرساخت های موجود توقع داشتن شبکه خصوصی یا حرفه ای در ورزش از بین می رود اما آیا انتظار عدالت از صداوسیمای دولتی در برخود یکسان با تمام تیم ها توقع گزافی است؟

مشخص نیست به چه دلیل و به کدامین گناه ، عداوت با پرسپولیس به شبکه ای خبری در صدا و سیما کشیده شده و ناجوانمردانه بر پیکره تازه بهبود یافته این تیم ضربه می زنند.


هر چند این رفتار مسبوق به سابقه است و در جریان داستان سازی ماجرای مدافعان این تیم بیشترین سهم بدون اغراق نصیب صدا و سیما میشود ، اما شبکه خبر به طور خاص با ارائه گزارش هایی جهت دار این فرضیه را قوت بخشیده است. تهیه گزارشی در مزمت بازیکن سالاری با محوریت کاپیتان پرسپولیس بلافاصله بعد از انتقاد از رییس سازمان لیگ ، بیان جملاتی عجیب و حاشیه ساز در گزارش ورود دنیزلی مربی جدید پرسپولیس به ایران ، ارائه گزارشی خبری به بهانه اولین تمرین مربی جدید و پرداختن به  مسئله درگیری لیدرهای سابق این تیم  و پخش سخنان آنها ! ، سوالات چالش برانگیز متعدد خبرنگار این شبکه از مصطفی دنیزلی در بدو ورود در همان فرودگاه و.... از نمونه شاهکارهای عدالت محوری این شبکه است.

بقيه در ادامه مطلب


ادامه مطلب
[ جمعه 23 دی 1390برچسب:, ] [ 23:31 ] [ جواد ]

اگه بجای نیمه ی گمشدم دنباله اژدها می گشتم تا الان حتما پیدا کرده بودم!!!

[ جمعه 23 دی 1390برچسب:, ] [ 23:17 ] [ جواد ]


اینجا سرزمین واژه های وارونه است:
جایی که گنج, "جنگ" می شود
درمان, "نامرد" می شود
... قهقه , "هق هق" می شود
اما دزد همان "دزد" است
درد همان "درد"
و گرگ همان "گرگ"

[ جمعه 23 دی 1390برچسب:, ] [ 23:17 ] [ جواد ]

عشقی که براش زندگی خرج کردیم به ما مدیونه! بالاخره یه روز جواب محبتامون رو می ده!

[ جمعه 23 دی 1390برچسب:, ] [ 23:14 ] [ جواد ]

یه زمانی مردا یک تار سیبیلشون واسه یه شهر سند بود


الان اگه کل پشمامم بزنم، نیم کیلو پنیر نمیدن دستم

[ جمعه 23 دی 1390برچسب:, ] [ 23:8 ] [ جواد ]

شمـــایـــی کــــه "یکــــی "دوستت داره!!!!
بــــله !!! بـــا شـــما هستـــم! . . . .
هیچـــی ... فقط خــــوش بـــحالت ...

[ جمعه 23 دی 1390برچسب:, ] [ 23:8 ] [ جواد ]

غضنفر سر مرز یه عراقیه رو اسیر میگیره.
همینجور كه داشته میبردتش، یه دفعه یه خمپاره میخوره بغلشون دست عراقیه كنده میشه.
عراقیه میگه: بگذار من این دستمو بندازم تو كشور خودم. غضنفر دلش میسوزه، میگه باشه.
یكم دیگه میرن، دوباره یه خمپاره میخوره اون یكی دست عراقیه هم كنده میشه.
باز عراقیه میگه بگذار من این دستم رو هم بندازم تو وطن خودم، غضنفر هم میگه باشه.
بعد یه تركش دیگه میخوره پای عراقیه هم كنده میشه، ورش میداره میندازه اونور مرز.
یه دفعه غضنفر تفنگ رو میذاره رو شقیقه یارو میگه: هوی یارو! فكر نكن من خرم نمیفهمم، كم‌ كم داری فرار میكنی ‌ها !!!

[ جمعه 23 دی 1390برچسب:, ] [ 23:7 ] [ جواد ]


همین چند روز پیش، پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم .
به او گفتم:بنشینید می‌‌‌‌دانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟
- چهل روبل .
- نه من یادداشت کرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه کنید.
شما دو ماه برای من کار کردید.
- دو ماه و پنج روز
- دقیقاً دو ماه، من یادداشت کرده‌‌‌ام. که می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که می‌‌‌‌‌دانید یکشنبه‌‌‌ها مواظب “کولیا” نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید. سه تعطیلی . . . “یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا” از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌کرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.

- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم کنار. “کولیا” چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب “وانیا” بودید فقط “وانیا” و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.
دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یک‌ ‌روبل، درسته؟
چشم چپ “یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا” قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت.
- و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید .
فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی کنیم.
موارد دیگر: بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما “کولیا” از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. ۱۰ تا کسر کنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان
باعث شد که کلفت خانه با کفش‌‌‌های “وانیا” فرار کند شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید.
پس پنج تا دیگر کم می‌‌کنیم.


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, ] [ 17:36 ] [ جواد ]

باید فراموشت کنم
چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود !
آرام تلقین می کنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود ....
فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین !
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی
این روزگار و رسم اوست !
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم

[ پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, ] [ 17:32 ] [ جواد ]



مرد از راه می رسه
ناراحت و عبوس
زن:چی شده؟
مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)
زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه ….
لبخند می زنه
زن اما “می فهمه”مرد دروغ میگه: راستشو بگو یه چیزیت هست
تلفن زنگ می زنه
دوست زن پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره
زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!
مرد داغون می شه
“می خواست تنها باشه”
…………………………………………………………………….
مرد از راه می رسه
زن ناراحت و عبوسه
مرد:چی شده؟
زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)
مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, ] [ 17:29 ] [ جواد ]

توهم زیبا و خیس و وحشتناک!
این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم می‌خورد که واقعیه:دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد...
این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم می‌خورد که واقعیه:دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!

این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.

وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش.

این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!

خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صداراه افتاد.

هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!

تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم.


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, ] [ 17:21 ] [ جواد ]

 
از دفتر روزنامه ای که در آن مشغول به کار بود اخراج شد چرا که رئیسش فکر میکرد تخیل خلاقیت و ایده های خوب ندارد
والت دیزنی: موسس شهر بازی دیزنی لند و شرکت والت دیزنی (آفریننده میکی موس سفید برفی و..) برنده 22 جایزه اسکار
پس از جدایی از همسر از دست دادن شغل و مرگ مادرش کتابی نوشت که دوازده بار توسط انتشارات مختلف رد شد
جی کی رولینگ نویسنده سری کتابهای هری پاتر : پردرآمد ترین نویسنده تاریخ و برنده عنوان "تاثیر گذار ترین زن بریتانیا"
معلم مدرسه اش به او گفته بود که زیادی احمق است و هیچ چیز یاد نخواهد گرفت
توماس ادیسون دارنده امتیاز 2500 اختراع که مهم ترین آنها لامپ الکتریکی است
توسط کمپانی سازنده موسیقی رد شدند چرا که کمپانی از صدا و موسیقی با گیتار آنها خوشش نیامد


ادامه مطلب
[ دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, ] [ 22:52 ] [ جواد ]


بعد ۳۰ سال هنوز نتونستن آب پاش ماشین رو یه جوری درست کنن که ۵ تا ماشین بغلی و عقبی و جلویی رو آب پاشی نکنه! شیشه پاک کن ماشین رو که میزنی باس از همه اتوبان معذرت خواهی کنی!!!!!!!!!

متنفرم از انسان هایی که دیوار بلندت را می بینند، ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند که؛
تو را فرو بریزند...!
تا تو را انکار کنند...!
تا از رویت رد شوند...!!!!!!!!!

عشقهای امروزی شباهت زیادی به آدامس داره:
اول شیرین..بعد دوستداشتنی..سپس تکراری و خسته کننده و در آخر دور انداختنی!!!!!!


ادامه مطلب
[ دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, ] [ 22:50 ] [ جواد ]


برتولت برشت

قاضی: اسم؟
برشت: شما خودتون می دونین
قاضی: می‌دونیم اما شما خودت باید بگی.
برشت: خب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می‌کنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟
قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟
برشت: من که گفتم. برشت هستم.
قاضی: ازدواج کرده اید؟
برشت : بعله
قاضی: با چه کسی؟
برشت: با یک زن.
خنده حضار در دادگاه
قاضی: شما دادگاه رو مسخره می‌کنید؟
برشت: نه این طور نیست.
قاضی: پس چرا می‌گویید با یک زن ازدواج کرده‌اید؟
برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کرده‌ام!
قاضی: کسی را دیده‌اید با یک مرد ازدواج کند؟
برشت: بعله!
قاضی: چه کسی؟
برشت: همسر من. او با یک مرد ازدواج کرده است .
خنده حضار در دادگاه

[ دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, ] [ 22:49 ] [ جواد ]


غم نگاه آخرت تو لحظه ی خداحافظی
گریه ی بی وقفه ی من تو ان روزای کاغذی
قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار
چه بی دووم بود قول ما جدا شدیم آخر کار
تو حسرت نبودنت من با خیالتم خوشم
با رفتنم از این دیار آرزوهامو میکشم
کوله بارم پر حسرت تو دلم یه دنیا درده
مثل آواره ای تنها تو خیابونی که سرده
تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیره
آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره
گل مغرور قشنگم من فرامشت نکردم
بی تو اینجارو نمیخوام میرم و برنمی گردم

[ یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, ] [ 19:34 ] [ جواد ]

سکوت تنها دوستی است که هرگز خیانت نمی کند!

[ یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, ] [ 19:33 ] [ جواد ]

اگر در رابطه اي "حرمتم " زیر سوال رفت
برای همیشه با آن رابطه خداحافظی کنم
و به طور احمقانه اي منتظر معجزه نمانم..

[ یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, ] [ 19:31 ] [ جواد ]



دوران جاهلیت،با اتوبوس میرفتم دبیرستان...یه مرد سوار شد،با صدای بلند به زنش گفت:خانم من از جلو دادم،تو دیگه از عقب ندی!!!!!منظورش بلیط بود بیچاره:)))))

دوستم یه مدت بود نمیومد فیس بوک رو والش نوشتم کجایی؟ یکی از دوستان دیگه کامنت داد: اره کجایی کم پیدایی؟ بعد از مدتی دوستم کامنت داد:zire patoono bebinid onjam...من اشتباه خوندم : زیره پتونو ببینید اونجام!! حسابی شاکی شدم جواب دادم کثافت زیره پتو عمه ات... دوستم جواب داد پتو عمه ام چیه ؟ یهو فهمیدم چه سوتی دادم و جواب دادم کامنت اشتباه شد واسه یه پست دیگه بود

حدودا 4 5 سالم بود یه شب با بابام رفتیم مسجد منم رفته بودم تو قسمت مردونه کنار بابام نشسته بودم ولی از اون جایی که هیچ وقت آروم و قرار نداشتم هی میرفتم جلوی صف پیش این آخونده .آخونده هی پیله میکرد که بجه برو پیش بابات !!بچه برو بشین و... مونده بودم که چرا انقد به من گیر داده؟!!!:| .وسط نماز بود همین جور که پشت سرش بودم دیدیم بلههههه یه صداهایی اومد:)). همون جا من زدم زیر خنده.نماز که تموم شد یه دفه برگشت گفت: نمازگذاران عزیز من به خاطر این بچه که حواسما پرت کرد نمازم اشتباه شد یه بار دیگه نماز میخونیم.منم که حسابی حرصم گرفته بود از همون جلوی صف برگشتم به بابام که آخرای صف نماز بود گفتم: بابا دروغ میگه این آقا هه کار بد کرد تو نمازش:))) مسجد رفت رو هوا:)))


ادامه مطلب
[ یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, ] [ 19:28 ] [ جواد ]

 تا حالا دقت کردید که توی مراسم عرفانی و روحانی و جاهای مقدس چرا شمع روشن میکنن؟
تا حالا به این فک کردید که چرا روی کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردن شمع میگن آرزو کن؟
به نظرتون این کار بی دلیل انجام میشه؟
راز شمع چیه؟

جواب این سوال ها رو اگه بخوایم پیدا کنیم به یه نکته اول باید اشاره کنیم:
عالم خلقت اگه تجزیه بشه به چهار عنصر می رسیم:آب...آتش...باد...خاک...
و در دل این چهار عنصر شعور الهی وجود داره...
اگه موقع دعا کردن جایی باشیم که این چهار عنصر وجود داشته باشن استجابت دعا به شدت اتفاق میفته...
شمعی که می سوزه این چهار عنصر رو با هم داره:
موم شمع:خاک...
شعله شمع:آتش...
دود شعله:باد...
موم ذوب شده:آب...


ادامه مطلب
[ یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, ] [ 19:24 ] [ جواد ]

 پیر مرد خاص‎

پیرمردی 92 ساله كه سر و وضع مرتبی داشت در حال انتقال به خانه سالمندان بود. همسر 70 ساله اش به تازگی درگذشته بود و او مجبور بود خانه اش را ترك كند.
پس از چند ساعت انتظار در سراسری خانه سالمندان ، به او گفته شد كه اتاقش حاضر است . پیرمرد لبخندی بر لب آورد. همین طور كه عصا زنان به طرف آسانسور می رفت ، به او توضیح دادم كه اتاقش خیلی كوچك است و به جای پرده ، روی پنجره هایش كاغذ چسبانده شده است .
پیرمرد درست مثل بچه ای كه اسباب بازی تازه ای به او داده باشند با شوق و اشتیاق فراوان گفت :
«خیلی دوستش دارم.»
به او گفتم : ولی شما هنوز اتاقتان را ندیده اید! چند لحظه صبر كنید الان می رسیم.
او گفت : به دیدن و ندیدن ربطی ندارد! شادی چیزی است كه من از پیش انتخاب كرده ام. این كه من اتاق را دوست داشته باشم یا نداشته باشم به مبلمان و دكور و... بستگی ندارد ، بلكه به این بستگی دارد كه تصمیم بگیرم چگونه به آن نگاه كنم.
من پیش خودم تصمیم گرفته ام كه اتاق را دوست داشته باشم. این تصمیمی است كه هر روز صبح كه از خواب بیدار می شوم می گیرم.
من دو كار می توانم بكنم . یكی این كه تمام روز را در رختخواب بمانم و مشكلات قسمت های مختلف بدنم كه دیگر خوب كار نمی كنند را بشمارم، یا آن كه از جا برخیزم و به خاطر آن قسمت هایی كه هنوز درست كار می كنند شكرگزار باشم.
هر روز ، هدیه ای است كه به من داده می شود و من تا وقتی كه بتوانم
چشمانم را باز كنم ، بر روی روز جدید و تمام خاطرات خوشی كه در طول زندگی داشته ام تمركز خواهم كرد.
سن زیاد مثل یك حساب بانكی است . آنچه را كه در طول زندگی ذخیره كرده باشید می توانید بعداً برداشت كنید. بدین خاطر ، راهنمایی من به تو این است كه هر چه می توانی شادی های زندگی را در حساب بانكی حافظه ات ذخیره كنی.
از مشاركت تو بر پر كردن حسابم با خاطره های شاد و شیرین تشكر می كنم.هیچ می دانی كه من هنوز هم در حال ذخیره كردن در این حساب هستم؟!


راهنمایی های ساده زیر را برای شاد بودن به خاطر بسپارید:
1. قلبتان را از نفرت و كینه خالی كنید.
2. ذهنتان را از نگرانی ها آزاد كنید.
3. ساده زندگی كنید.
4. بیشتر بخشنده باشید.
5. كمتر انتظار داشته باشید

[ یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, ] [ 19:23 ] [ جواد ]

امروز جلوی متروی ولیعصر مامورای گشت ارشاد به به دختری که یه کاپشن رنگ رو رفته پوشبده بود گیر داده بودند چرا مانتو نپوشیدی ! و دختره هم داشت التماسشون می کرد که نندازنش داخل ون !

حجابش کامل بود و دختره چهره معصومانه ای داشت  فقط جرمش این بود که مانتو نپوشیده بود !!

خیلی دلم به حالش سوخت …

دقیقا” همون موقع یه عالمه داف شاسی بلند، جاهایی مثل اریکه ایرانیان داشتند قر و فر می اومدند ولی نمی دونم چرا اونجا خبری از گشت ارشاد نیست ؟

من شنیدم جاهایی که مجتمع تجاری هستند و قبلا” گشت ارشاد اونجاها مستقر می شد به خاطر اینکه حق و حساب و باج رو پرداخت کردند دیگه گشت ارشادی ها اونجا آفتابی نمی شن !!

دیگه گشت ارشاد هم شد واسه جنوب شهری ها !!

[ چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, ] [ 22:49 ] [ جواد ]
درباره وبلاگ

سلام به دوستان گلم فقط يه معرفي كوتــــاه از خودم چون مي دونم اكثر بچه ها بنده رو مي شناسند من جواد هستم(چقدر كوتاه) واسه آشنايي كامل و آگاهي از به روز رساني وبلاگ اين ايميل بنده(pplove1368@yahoo.com) در خدمتيم
آرشيو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 619
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 735
بازدید ماه : 848
بازدید کل : 53422
تعداد مطالب : 246
تعداد نظرات : 72
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


كد تغيير شكل موس