قالب پرشین بلاگ


رويايـــــــــــــــــــــ سرخـــــــــــــــــــــ
نويسندگان

دختره

سرجلسه امتحان دختره هراسون اومده نشسته صندلى جلوییم کلشو چرخونده سمت من با یه قیافه مستأصل میگه: شرمنده ام به خدا اما من دیشب مراسم نامزدیم بود نرسیدم هیچى بخونم خیلى استرس دارم میشه شما اگه تونستین کمکم کنین؟
منم گفتم چرا که نه! ـ
خلاصه سرجلسه با هزار مکافات جوأب گزینه هارو نوشتم رو دستمال کاغذى بهش دادم! ـ
از جلسه اومدم بیرون دختررو به دوستم نشون دادم گفتم این بنده خدا نامزدیش بوده هیچى نخونده بود من بهش رسوندم.. دوستم سرخ شد چشاش از حدقه زد بیرون! میگم چى شد؟! میگه این شنبه هم به من همینو گفت کلى تقلب بهش رسوندم..

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 17:33 ] [ جواد ]


اگر این قسمت را بخوانید برایتان جالب خواهد بود و بیشتر به ریاضی علاقمند می شوید.
هر عددی دوست دارید در نظر بگیرید ( مثلا عدد ۶۷۴۳۲۸ )
تعداد رقمهای این عدد را شمرده و آنرا بنویسید ( در این مثال ۶ می شود )
سپس تعداد ارقام زوج را شمرده کنار عدد قبلی قرار دهید ( تعداد زوجها ۴ است پس داریم ۶۴ )
حال تعداد ارقام فرد را شمرده کنار عدد قبلی قرار دهید ( تعداد فردها ۲ است پس داریم ۶۴۲ )
هم اکنون عدد ۶۴۲ را داریم با این عدد نیز مراحل با لا را تکرار کرده
تعداد رقمهای این عدد را شمرده و آنرا بنویسید ( ۳ می شود )
سپس تعداد ارقام زوج را شمرده کنار عدد قبلی قرار دهید ( تعداد زوجها ۳ است پس داریم ۳۳ )
حال تعداد ارقام فرد را شمرده کنار عدد قبلی قرار دهید ( تعداد فردها ۰ است پس داریم ۳۳۰ )
حالا برای عدد ۳۳۰ این کار را انجام می دهیم
تعداد رقمهای این عدد را شمرده و آنرا بنویسید ( ۳ می شود )
سپس تعداد ارقام زوج را شمرده کنار عدد قبلی قرار دهید ( تعداد زوجها ۱ است پس داریم ۳۱)
حال تعداد ارقام فرد را شمرده کنار عدد قبلی قرار دهید ( تعداد فردها ۲ است پس داریم ۳۱۲ )
در این مثال مشاهده نمودیم که آ خر به ۳۱۲ رسیدیم
ما ادعا می کنیم که هر عدد طبیعی با این روال به ۳۱۲ ختم می شود باور ندارید امتحان کنید

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 17:31 ] [ جواد ]

چرا ملانصرالدین ازدواج نکرد؟


روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید: ملا، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی؟

ملا در جوابش گفت: بله، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم…

دوستش دوباره پرسید: خب، چی شد؟

ملا جواب داد: بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود!!!

به شیراز رفتم: دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا، ولی من او را هم نخواستم، چون زیبا نبود…

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود. ولی با او هم ازدواج نکردم …!

دوستش کنجکاوانه پرسید: دیگه چرا؟

ملا گفت: برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت، که من میگشتم!!!

هیچ کس کامل نیست!

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 17:30 ] [ جواد ]


رفتگر جوان عاشق دختری شد، به کسی جرات گفتنش را نداشت.
دختر هم نمی‏دانست، فقط صبح‏ها کوچه‏ی دختر را از هر جای دیگری تمیزتر می‏کرد.

دانلود (پاورپوينت شو)
parshan85.blogfa.com/post-372.aspx

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 17:28 ] [ جواد ]

برخورد نوزاد با پنکه در بندرعباس


برخورد نوزاد با پنکه در بندرعباس آنگونه در ویدئوهای منتشر شده در اینترنت دیده می‌شود، در مراسم عزادارای عاشورای امسال در بندرعباس، یک نوزاد در برخورد با پنکه سقفی آسیب دیده است. این حادثه زمانی روی داده که مداح می‌خواند: “اگر به من رحم نمی‌کنید به این بچه رحم کنید” و یکی از حاضران، نوزادی را روی دست بلند می‌کند که در همان حال، نوزاد با پنکه سقفی برخورد می‌کند. به دلیل واکنش و وحشت حاضران از این رویداد، در دقایق بعدی فیلم روشن نیست که میزان آسیب دیدگی این نوازد تا چه حد بوده است. این ویدئو به گستردگی در شبکه‌های اجتماعی پخش شده است.

دانلود از لينك زير

s1.picofile.com/file/7212108488/nozad.wmv.html

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 17:17 ] [ جواد ]

آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند
(مونتسکیو)

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 17:16 ] [ جواد ]



    من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم
    تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
    او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا

    من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
    تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
    او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت

    معلم گفته بود انشا بنویسید
    موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت

    من نوشته بودم علم بهتر است
    مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
    تو نوشته بودی علم بهتر است
    شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
    او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
    خودکارش روز قبل تمام شده بود

    معلم آن روز او را تنبیه کرد
    بقیه بچه ها به او خندیدند
    آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
    هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
    خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
    شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم
    گاهی به هم گره می خورند
    گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت

    من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
    توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
    تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
    بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
    او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
    بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید

    سال های آخر دبیرستان بود
    باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

    من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
    تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
    او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرد و دنبال کار می گشت

    روزنامه چاپ شده بود
    هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

    من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
    تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
    او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود

    من آن روز خوشحال تر از آن بودم
    که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
    تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
    آن را به به کناری انداختی
    او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
    برای اولین بار بود در زندگی اش
    که این همه به او توجه شده بود !!!

    چند سال گذشت
    وقت گرفتن نتایج بود

    من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
    تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی، همان آرزوی دیرینه ی پدرت
    او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود

    وقت قضاوت بود
    جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

    من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
    تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
    او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند

    زندگی ادامه دارد …
    هیچ وقت پایان نمی گیرد …

    من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
    تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
    او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!

    من ، تو ، او
    هیچگاه در کنار هم نبودیم
    هیچگاه یکدیگر را نشناختیم

    اما من و تو اگر به جای او بودیم
    آخر داستان چگونه بود ؟؟؟!!!

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 17:12 ] [ جواد ]



دختری معصوم مشغول گل فروشی بود داد میزد گلهای خوش بو دارم بیاید بخرید

از ماشین پیاده میشوم به سراغ دخترک میروم اسمش را میپرسم میگوید

اسمم سحر است ۱۲ سال سن دارم کارم گل فروشی هست

در مورد پدر و مادرش ازش میپرسم میگوید پدرم سالهاست که فوت کرده و مادرم هم

مریض است ولی از راه کلفتی پول ناچیزی در میاره مریضی مادرش را میپرسم ازش

میگوید دکتر   به مادرم گفته باید عمل کنی رودت عفونی شده ولی چه کنم پول عمل مادرمو

چجوری در بیارم من یه دخترک گل فروش تو خیابونام پول از کجا بیارم که اگه داشتم هستیمو خرج مادرم میکردم

ازش میپرسم سحر جان دیشب غذا چی خوردی میگه

دیشب هیچی نخوردم ۲ روز پیش نون پنیر خوردم بهش میگم سحرجان

وقتی دخترای هم سن و سالت را تو خیابون میبینی که شادن و میخندن و تفریح میکنن ولی تو

مجبوری روز و شب گل بفروشی وقتی دخترای هم سن و سالت را میبینی که مدرسه میرن درس میخونن

ولی تو مجبوری مدرسه نری چون مخارجش را نداری چیکار میکنی از گوشه ی چشمانش اشک جاری میشود

میگوید بعضی وقتها به خودم میگم خدا جون آخه چرا من باید اینطوری سختی بکشم  منم آدمم

میخوام زندگی کنم منم دوست دارم لباس نو بپوشم بیشتر وقتا آرزوی مرگ میکنم من نمیگذرم از

باعث و بانی بدبختی های من به کدامیک گناه زنده بمانم

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 17:10 ] [ جواد ]

وبگردی…


ازون دستای نامحرم که دستاتُ ازم دزدیده دلگیرم….(کامران رسول زاده)

 
—————————————————————-

 

همیشه شیرین نباش فرهاد گاهی باید طعم دیگری را تجربه کند…

 
—————————————————————-
 

هر آدمی چیزی توی زندگیش کمه!…واسه بعضی ها ، خود زندگی کمه!!
 

—————————————————————-

 
من با همه ی وجودم خود را زدم به مردن، تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد!!

 
—————————————————————-
 

من این راهها را رفته ام هیچ کدام به تو نمی رسند باید راهی برای رفتن از دنیا پیدا کنم…

 
—————————————————————–


منم اناری در هنگامه ی ِ پوسیدن ! تا دورم نینداخته اند ، صورتم را به دو دست بگیر و لب‌هایم را بمک ! [علیرضا روشن]

 
—————————————————————-


احساساتِ عقــــــیم ات را دیگر امیدی به زایـــِشِ یک ، عشــــقِ ناب نیست..

 
——————————————————————-

 
تو فقط شمع ها رافوت کن و بزرگ شو/ برای تو چه فرقی می کند/ چاقویی که کیک تولد را می برد/سالها پیش درسینه ی چه کسی فرو رفته؟
 

——————————————————————-
از اونایی که هواپیمای بدون سرنشینو سالم مینشونن تقاضا داریم بی زحمت سرنشین داراشم سالم بنشونن …

 ——————————————————————-
شب آشنایی مان برف می بارید … آنقدر بارید ، که همه لباس هایم سفید شده بود … حتی توی اتاق های تاریک دلم برف می بارید … [به همین سادگی - رضا میرکریمی]

 ——————————————————————-
من از پس بی حالی های گذشته ام برنمیام تو برام از حال استمراری نگو!!.

 ——————————————————————-

   همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود… ولی پدر …

منبع : اميد20

 

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 17:6 ] [ جواد ]


دختر بازی نه یعنی دختربازیای امروزی…! که زرتی یه تلفن میدن فرداشم تو کافی شاپ قرار…!! دختر بازی یعنی سه ماه آزگار دنبال دختره از مدرسه بری تاخونه…! یعنی اگه یه بار دختره نگات کنه ذوق مرگ بشی…! یعنی شیش ماه این پا اون پا کنی تا یه نامه بهش بدی…! یعنی وقتی که جوابت رو میده جیغ بکشی و بپری هوا از خوشی…!  دختر بازی یعنی اگه کسی چپ نیگا کرد به دوست دخترت پای چشمش بادمجون بکاری …! بدون هراس از پنجه بکس و چاقو ضامندارش…! که یعنی عشقی داره خونت بریزه برای رفیقت…! برای دوستت…برای عشقت…اره داداش!  

سینما نه یعنی سینما رفتن های امروزی…! سینما یعنی بوی سیگار و کالباس مارتادلا و خیارشور…! سینما یعنی کانادای زرد که یه نفس قلپ قلپ میرفتی بالا و وقتی تموم میشد یه نفس فاتحانه میکشیدی…! سینما یعنی امیر ارسلان نامدار…! یعنی بیک و فردین و ناصر و بهروز…! سینما یعنی کندو…یعنی قیصر …! سینما یعنی سه تا سانس پشت سر هم دیدن یه فیلم با یه بلیط… اره داداش…! حمام رفتن نه یعنی حمام رفتن های امروزی…! که زرتی خودتو گربه شور کنی بیای بیرون…! حمام یعنی حمام عمومی (ادمیان)…! که مادر بزرگ بقچه رو میبست با پیازو ساندویچ گوشت کوبیده شب مونده صبح زود میرفت حموم تا اذون غروب…! حمام یعنی این پوست لامصب رو اینقدر با سفیداب کیسه کشیدن که گوله گوله چرک میومد و سرخ میشد…! حمام یعنی که کف پاهات پیر میشد و چروک چروک بس که توی اب بود..! حمام یعنی مشت و مال دلاک پیر که شرق شرق میزد روی پشت و شونه ات و حال میومد این بدن لامصب…جون میگرفت…نفس میکشید…! اره داداش…!

دعوا کردن نه یعنی دعواهای امروزی…! که هنوز یقه هم رو نگرفتین جداتون کنن شما هم بدتون نیاد…! دعوا یعنی دندون شکسته…صورت سیلی خورده …. چشم کبود شده و دماغ خونی…! دعوا یعنی پیرهن بدون دگمه …! یعنی بغض بدون گریه…! دعوا یعنی این…! اره داداش…!

نوشتن نه یعنی نوشتن های امروزی…! که نصف خط مینویسن تازه خسته هم میشن اسمشم میذارن مینیمال…! اونوخ زرت و زرت توی گودر لایک میزنن که یعنی گفته ( دوست نداشتن حق توست…! ) نوشتن یعنی شیش صفحه رو سیاه کنی و خواننده بتونه یه نفس اونو بخونه…! یعنی که ورق اول رو نخونده ورق دوم رو برداره…! نوشتن یعنی پاورقی های قدیم…! همون داستانهای دنباله دار مجله دختران پسران که لحظه شماری میکردی تا شماره بعد…! نوشتن یعنی این…!
آره داداش جان…اره…!

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 17:4 ] [ جواد ]


امشب هم آرزوی تو را دارم و تو باز خفته ای و باز آسمان تاریک است و هوا هم دیگر سرد است تا دیدار فردایمان راهی نمانده است و من دارم می سوزم و کسی نیست تا نفسی تازه در من بدمد و باز آرزوی تو و دستانت را دارم و دلم را تا ابد تا آن زمان که فرشتگان ملکوت در واقعیت به زمین نفرین شده می آیند به تو می سپارم و تو نمی دانم که آن را زیر پاهایت خواهی گذاشت...........؟؟؟؟!!!!!

 

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 12:39 ] [ جواد ]


بار خدایا! اگر دوست داشتن زیباست پس چراجدائی را پایان آن قرار دادی؟ پروردگارا! اگر عشق کمال معرفت است پس چرا عقل آفریدی؟ معبودا! اگر ناامیدی و یاس گناه کبیره اند پس چراشور و شوق زودگذرند؟ معشوقا! اگر صبر و شکیبائی مقدمه زندگی اند پس چرا بیقراری و بیتابی عجولند

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 12:37 ] [ جواد ]

یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره . یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره . یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش خيانت نكنيم...

با تشكر از دوست خوبم آرمين

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 12:36 ] [ جواد ]

عشق بدون مرز: وقتی دنیزلی از کاپیتان استقلال ایرانی تر است

مرجع خبری پرسپولیس : چرا نبايد امروز گمان كنيم مصطفي دنيزلي ترك‌تبار از فرهاد مجيدي ايراني‌تر است وقتي او براي عواطف و احساسات مردم ما بيشتر از هموطن خودمان ارزش قائل مي‌شود؟

 

1) تصادف عجيبي بود. اولين روز حضور مصطفي دنيزلي در تمرينات پرسپوليس، دقيقا مقارن شد با نخستين جلسه تمريني فرهاد مجيدي با الغرافه قطر كه به تازگي به آن پيوسته است.

در اولين روزهاي زمستان سرد 90، مردي كه در تركيه هواخواهان زيادي داشت به ايران آمد تا سرنوشت حرفه‌اي‌اش را اينجا دنبال كند و در مقابل، ستاره‌اي كه در تهران از هواداران بي‌شماري بهره مي‌برد، به قطر رفت تا ادامه فصل پيش رو را در حاشيه خليج‌فارس بگذارند. گاهي اقامتگاه آدم‌ها با زادگاه‌شان تفاوت پيدا مي‌كند و اين مساله به ويژه در حوزه فوتبال «حرفه‌اي» امروز، چيز غريبي نيست. با اين وجود اما، در مورد اين دو انتقال خاص، همه چيز به همين سادگي قابل هضم نيست و نمي‌توان يك‌بار ديگر با استناد به اصول حرفه‌اي‌گري، اوضاع را كاملا موجه جلوه داد. اگر بداني مسافر بامداد شنبه تركيش ايرلاين، به گواه رسانه‌هاي اين كشور از دو قطب فوتبال تركيه پيشنهاد داشته و با دستمزدي نازل‌تر به ايران آمده و اگر بداني كاپيتان استقلال در حساس‌ترين شرايط ممكن تيمش را رها كرده تا به بهانه دلتنگي براي عزيز در امارات مانده‌اش،‌ از «قطر» سر در بياورد(!) به سختي مي‌تواني لبخند بزني و با موضوع كنار بيايي. اتفاقات اخير رخ داده در فوتبال ايران، يك بار ديگر نشان مي‌دهد در عصر سلطنت آهن‌پاره‌ها، در دوران اقتدار ماشين و تكنولوژي و در روزگار فرمانروايي حرفه‌اي‌هاي‌ بي‌رحم، هنوز جايي براي عشق و احساس پيدا مي‌شود؛ آنچه بعضي‌ها روي چشم مي‌گذارندش و بعضي‌هاي ديگر چشم بر آن مي‌بندند!

 

بقيه در ادامه مطلب



ادامه مطلب
[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ 12:24 ] [ جواد ]

متنفرم از انسان هایی که دیوار بلندت را می بینند، ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند که؛
تو را فرو بریزند...!
تا تو را انکار کنند...!
تا از رویت رد شوند

 

 

بر لب دریای حسرت خانه ای دارم قدیمی, از تمام دار دنیا دوستی دارم صمیمی ,گاه و بیگاه یادی از ما می كند,با مرامش شرمسارم می كند....



من که خدا نیستم ۱۰۰ بار اگه توبه شکستی باز آی رفتی به سلامت



در سایه دلشکستگی پیر شدم غم خوردم و با غمت نمک گیر شدم تا امدم اشنای قلبت باشم گفتی که من از غریبه ها سیر شدم …

[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 21:57 ] [ جواد ]

تلفن زدن با موبایل اماااااااا به حساب دیگری :
شما میتونید با مبایلتون هر چندتا خواستید تلفن بزنید و هزینه ها را به حساب یه نفر دیگه بزارید خیلی با حال نه؟ برای اینکار باید یه کارهایی انجام بدین به این صورت : اول مبایل اون شخصی را که می خواهید هزینه ها را بپردازد بر دارید و شماره ای را که میخواهید هزینه اش برداشته بشه را بگیرید البته قبلش یک + یا 90+ اضافه کنید

بقيه در ادامه مطلب


ادامه مطلب
[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 21:55 ] [ جواد ]

مردونـــــه

ما ""مـــرد"" هستیم!
دستــــانمان از تو زِبرتر و پهن تر است!!!
صورتمان ته ریشى دارد!!!
قلبمان به وسعـــتِ دریــــا!
جـــاىِ گریـــــه كردن به بالكن میرویم و سیـــــگار دود میــــكنیم!!!
ما با همــــان دستان پهن و زبرتورا نوازش میكنیم!!!
با همان صورت ناصاف و ناملایم تورا میبوسیم و تو آرامــــ میشوى!!!
آنقــــدر مارا نامــــرد ""نخوان""!!!
آنقدر پول و ماشین و ثـــــروتش مان را""نسنج""!!!
فقط به ما ""نــــخ بده"" تا زمین و زمان را برایت بدوزیم!!!
فقــــط با ما""روراست باش"" تا دنیا را به پایت بریزیم!!

[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 21:54 ] [ جواد ]


سلام عزیزم ، خواستم بگم …
واقعا بدجورى تو دلم نشستى …
پاشو درست بشین !

...........

دخترها مثل بلوتوث هستند تا وقتی کنارشون هستی بهت متصل اند.
پسرها مثل وای فای هستند !
ممکنه پیش شما باشن اما همزمان به ده نفر دیگه نیز وصل اند !

...........

مردها مثل الکل هستند، دیر بجنبی همه شان می پرند !
ستاد یادآوری فرصت ها به بانوان

...........


اگه کسی بهت گفت اسب، میزنی تو دهنش
اگه نفر دوم بهت گفت اسب، بهش میگی احمق
اگه نفر سوم بهت گفت اسب، بهتره برای خودت یه زین بخری !

...........

بستنی قول و قرارهای امروزیست!
زودتر از آنچه که فکرش را بکنید آب می شوند!

...........

فکر کنم “سرت شلوغه، من میخوابم، شبت بخیر” !
یکی‌ از جملات معروفِ تیم ملی‌ “تیکه اندازی” خانم‌ها !

...........

اولی: هیچ فحشی بدتر از این نیست که یه پسر به ادم شماره ایرانسل بده
دومی: تو این اوضاع بی شوهری اگه کد پستی هم دادن باید بگیری !

[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 21:53 ] [ جواد ]

عیب کوچولوی عروس


جواني مي خواست زن بگيرد به پيرزني سفارش کرد تا براي او دختري پيدا کند. پيرزن به جستجو پرداخت، دختري را پيدا کرد و به جوان معرفي کرد وگفت اين دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگي فراهم خواهد کرد

جوان گفت: شنيده ام قد او کوتاه است

پيرزن گفت:اتفاقا اين صفت بسيار خوبي است، زيرا لباس هاي خانم ارزان تر تمام مي شود

جوان گفت: شنيده ام زبانش هم لکنت دارد

پيرزن گفت: اين هم ديگر نعمتي است زيرا مي دانيد که عيب بزرگ زن ها پر حرفي است اما اين دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفي نمي کند و سرت را به درد نمي آورد

جوان گفت: خانم همسايه گفته است که چشمش هم معيوب است

پيرزن گفت: درست است ، اين هم يکي از خوشبختي هاست که کسي مزاحم آسايش شما نمي شود و به او طمع نمي برد

جوان گفت: شنيده ام پايش هم مي لنگد و اين عيب بزرگي است

پيرزن گفت: شما تجربه نداريد، نمي دانيد که اين صفت ، باعث مي شود که خانمتان کمتر از خانه بيرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خيابان گردي ، خرج برايت نمي تراشد

جوان گفت: اين همه به کنار، ولي شنيده ام که عقل درستي هم ندارد

پيرزن گفت: اي واي، شما مرد ها چقدر بهانه گير هستيد، پس يعني مي خواستي عروس به اين نازنيني، اين يک عيب کوچک را هم نداشته باشد.

[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 21:44 ] [ جواد ]

عروس خونین (حتما بخونین)
________________________________________
داستاني عاشقانه و غمناك از خودكشي عاشق و معشوق
شب عروسیه.میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه...


شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه...
مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :


سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

بقيه در ادامه مطلب


ادامه مطلب
[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 21:41 ] [ جواد ]

زنی که به خاطر ۱۵۰۰ تومان داروهایش را پس داد


زن چند بار وارد داروخانه شد وباز پشیمان از در بیرون رفت . فروشنده دارو که از ابتدا قیافه زن برایش آشنا جلوه می کرد متوجه ورود و خروج چند باره زن شده بود و چشم به حرکات زن دوخته بود. زن که انگار چاره دیگری نداشت سرش را بالا آورد و با استیصال زیر لب گفت: خدایا آبرومو سپردم دست خودت.

وقتی وارد داروخانه شد داروخانه چی انگار که منتظرش باشد مشتری های دیگرش را رها کرد و به سمت زن آمد. زن با چادر رو گرفته خود که از فرط خجالت آن را کیپ تر گرفته بود به مرد اجازه نمی داد که سن و سالش را حدس بزند اما فروشنده داروخانه از صدای گرفته زن حدس زد حول و حوش ۴۰- ۵۰ ساله باشد.

سر پایین و چشمهای به زمین دوخته شده و صدای آرام و گرفته زن باعث شد که مرد سرش را جلو بیاورد و گوشهایش را تیز کند.

آقا ببخشید من سه چهار ساعت پیش از شما یک سری دارو گرفتم که حالا می خواهم پسشون بدم و سپس کیسه دارویی که چند قلم قرص و شربت داخل آن بود را روی پیشخوان گذاشت و منتظر جواب مرد شد.

داروخانه چی که نمی توانست کنجکاویش را پنهان کند گفت: چرا حاج خانم .الحمدلله کسالت بر طرف شده؟

زن نیم نگاهی به مرد انداخت و سعی کرد بغض فشرده شده در گلویش را قورت دهد: نه،اما لطفا داروها را از من پس بگیرید.

مرد که تا کنون به چنین موردی برخورد نکرده بود، گفت: حاج خانم شرمنده ،دارو را نمی شه پس داد . کمکی دیگه ای احتیاج دارید در خدمتم.

دارو فروش که یک چشمش به انبوه مشتریان ایستاده در صف بود و چشم دیگرش به زن، نیم نگاهی به کیسه داروها کرد و گفت:اگر این داروها را با بیمه تهیه کرده باشید قیمتی ندارد .نهایتا ۱۵۰۰ تومان می شود.

ماجرا که برای مرد جالب شده بود قید مشتریانش را زد و باز پرسید: مسمومیت بچه تان بر طرف شد؟ اگه درست یادم باشه صبح با یه دختر بچه کوچیک اینجا آمدید.

زن که از یک طرف از دست کنجکاوی های مرد کلافه شده بود و از طرف دیگر واقعا در مضیقه قرار داشت ترجیح داد رک و پوست کنده ماجرا را برای مرد تعریف کند تا هم خیال او را راحت کند و هم خود را از این استرس رنج آور برهاند.

بقيه در ادامه مطلب


ادامه مطلب
[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 21:37 ] [ جواد ]

 نزدیک ترین معنای "استاد خسته نباشید" کدام است؟
1 -جمع کن بابا کار و زندگی داریم
2 - استاد به روح اعتقاد داری ؟؟؟؟
3- جمع کن بابا قلـــــــیون دیر شد
4 -خفه میشی یا بیام خفه ات کنم
5 - جون مادرت درس بسه
6 - استــــــــــــاد قرار دارم دم بوفه! ولمون کن
7 - برو بیرون دیگه ...
8 - با خداحافظیت خوشحالمون کن
9 - بس کن دیگه صدات رو نروه
10 - استاد ساعت نداری تقویم هستا !
11 - استاد تیتراژ رفت

[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 18:18 ] [ جواد ]

دلم از عشق و مستی بیقرار است


به دنبال تو هر دم رهسپار است


ولی هرگاه می گیرم سراغت


جوابم انتظار و انتظار است

 

با تشكر از arezoo واسه اين شعر زيبا

[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 14:6 ] [ جواد ]

 

 

یه افغانیه بود نزدیک خونمون کفاشی میکرد . یه بار کفشمو بردم پیشش درست کنه شروع کرد به درد و دل که تو افغانستان عاشق یه دختره شدم پول نداشتم اومدم اینجا کار میکنم پولامو می فرستم اونجا داداشم نگه داره زیاد که شد برم اونجا خونه بگیرم مغازه بگیرم زن بگیرم و اینا

آقا گذشت و یه روزی گفت من هفته دیگه میرم و حلالم کن . یهویی دوهفته بعد دیدم برگشته . گفتم چی شد ؟ گفت : پولو فرستادم داداشم خونه گرفت ، مغازه گرفت اون دختری که من عاشقش بودم رو هم گرفت !

 

[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 13:39 ] [ جواد ]

  وقــتــی

وقتی خواستن ها بوی شهوت می دهند،

وقتی بودن ها طعم نیاز دارند

وقتی تنهایی ها بی هیچ یادی از یار

با هر کسی پر می شوند

وقتی نگاه ها ،

هرزه به هر سو روانه می شوند

وقتی غریزه ،

احساس را پوشش می دهد،

وقتی انسان بودن

آرزویی دست نیافتنی می شود

نه ، دیگر نمی خواهمت !

نه تو را و نه هیچ کس دیگری را.

[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 12:7 ] [ جواد ]

گاه اوج خنده ما گریه است / گاه اوج گریه ما خنده است

گریه دل را آبیاری میکند / خنده یعنی این که دلها زنده است

زندگی ترکیب شادی با غم است / دوست میدارم من این پیوند را

گرچه میگویند شادی بهتر است / دوست دارم گریه با لبخند را

[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 11:54 ] [ جواد ]

خیلی جالبه: از سوسک می ترسیم.....
....... ....از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمی ترسیم.
از عنکبوت می ترسیم..
....از اینکه تمام زندگیمون تار عنکبوت ببنده نمی ترسیم.
از خوب سرخ نشدن قورمه سبزی می ترسیم...
... از سرخ شدن ادما از خجالت نمیترسیم. از سرما خوردگی می ترسیم.
از سرخورده کردن دوستامون نمی ترسیم.
از شکستن لیوان می ترسیم.
....از شکستن دل ادما نمی ترسیم

 

با تشكر از دوست خوبم Armin واسه خاطر فرستادن مطالب زيبا
 

[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 11:51 ] [ جواد ]


گريه آوره
پـشـت یـك هـزار تـومـانـی نـوشـتـه بـود
پـدر مـعـتـادم بـرای هـمـیـن پـولی كـه پـیـش تـوسـت
یـك شـب مـرا بـه دسـت صـاحـب خـانـه مـان سـپـرد...
خـدایـا چـقـدر مـی گـیـری ... !!
کـه بـگـذاری شـب اول قـبـر قـبـل از ایـنـکـه تـو ازم سـوال کـنـی ،
مـن یـه چـیـزایـی ازت بـپـرسـم؟

[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 11:0 ] [ جواد ]

يه قورباغه با يه اردك ازدواج ميكنه ... اگه گفتي بچشون چي ميشه ؟ ... بچه دار نميشن ... تو رو خدا براشون دعا كن و اين اس ام اس رو واسه 10 نفر بفرست تا امشب يه خبر خوب بهت برسه .. لطفاً كوتاهي نكن. يه نفر نفرستاد بچش قورباغه شد!!

[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 10:37 ] [ جواد ]


وصـــــیـــــــت نـــامـــه :

از بوی گلاب بدم می آید ، همون آب معدنی کفایت می کند... ، نگید این رانی هلو دوست داشت ، سنگ قبرش رو با رانی بشوریمااا ، نوچ میشه ، من از مورچه ها دل خوشی ندارم !

آقایون فامیل ، به خاطر من سه متر ریش نزارید !

خانوم های فامیل ، خواهشا بالای سر قبرم جیغ و داد نکنید ، باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد ! مردم ، گناه که نکردم !

 توی درایو E عکس دارم ، خوراک اعلامیه ، عکس پرسنلی نزاریداا ، اونا جلب ترهم نمی کنه !

بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هارد کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر ! یه کاری کنید درایو D بیشتر بترکه ! من اندک آبرویی داشتم در این خانواده !!!

روی خرما ها پودر نارگیل نریزید ، هم شکلش خز میشه ، هم بد مزه میشه ! همون گردو بزارید لاش خیلی حال میده ! ( پ ن : هنگام تزئین حلوا دست خود را با آب و صابون بشویید ! )

پنج شنبه ها سر خاکم نیاید چه کاریه ؟ ترافــــیک !

 فیس بوکم رو بلاک نکنید ، گهگداری باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب شه !

 به اقوام بگویید از اون تکست های مرگ برام بگن : مثلا هنگام دیدن قبرم بگن : خونه ی نو مبارک !

 شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمیره ! از اون دیالوگ هاست که مو به تن سیخ می کنه هااا !!

هنگام خاک کردنم یک بیل کوچک کنارم بگذارید ، شاید دلم برایتان تنگ شد !! :(

و در آخر :

بنویـسید بعد مرگـم روی سـنـگ ... با خطـوط نـرم و زیــبا و قشــنگ

او خفته است در این گور سرد ... مرگش را دیده بود در یک پاییز زرد

در 21 سالـگـی مــرد و در X سالـگــی بــه خـاک سـپــرده شــد !

[ دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, ] [ 10:30 ] [ جواد ]
درباره وبلاگ

سلام به دوستان گلم فقط يه معرفي كوتــــاه از خودم چون مي دونم اكثر بچه ها بنده رو مي شناسند من جواد هستم(چقدر كوتاه) واسه آشنايي كامل و آگاهي از به روز رساني وبلاگ اين ايميل بنده(pplove1368@yahoo.com) در خدمتيم
آرشيو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 119
بازدید ماه : 232
بازدید کل : 52806
تعداد مطالب : 246
تعداد نظرات : 72
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


كد تغيير شكل موس